جدول جو
جدول جو

معنی بستان هرات - جستجوی لغت در جدول جو

بستان هرات
بسان. محله ای است در هرات. (مرآت البلدان ج 1: بسان). رجوع به بسان شود، هنوز زبان نگشوده. بسخن نیامده:
نه طفل زبان بسته بودی ز لاف
همی روزی آمد بجوفت ز ناف.
سعدی (بوستان).
زبان شکوۀ من چشم خون فشان من است
چو طفل بسته زبان گریه ترجمان من است.
صائب (از آنندراج).
، بی زبان. صفت جانوران:
به مرغ زبان بسته آواز ده
که پرواز پارینه را ساز ده.
نظامی.
احلت لکم بهیمهالانعام. (قرآن 5 / 1) ، حلال کرده آمد شما را چهارپایان بسته زبان. (کشف الاسرار ج 3 ص 1)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بستان آرا
تصویر بستان آرا
باغبان، آنکه پیشه اش پرورش گل ها و درختان باغ است، نگهبان باغ، باغ پیرا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بستان سرا
تصویر بستان سرا
سرابستان، باغچه و باغ سر خانه، خانۀ بزرگ که دارای گل ها و درختان بسیار باشد
فرهنگ فارسی عمید
(بُ فَ)
گلستان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بُ سَ)
بوستانسرا. بستان سرا. باغی که در صحن خانه سازند. (از سراج اللغات) (غیاث) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). بوستان سرای و سرابستان و سرابوستان، خانه ای که باغ داشته باشد. (آنندراج). رجوع به شعوری ج 1 ورق 211 شود:
آورده اند که عابد به شهر اندرآمد و بستانسرای خاص ملک را بدو بپرداختند، مقامی دلگشای روان آسای. (گلستان).
نگه داشت بر طاق بستان سرای
یکی نامور بلبل خوش سرای.
سعدی (بوستان).
در حریم سترش و بستان سرای عصمتش
جز بشرط راستی یک سروبن بالا نکرد.
(ازسمطالعلی).
و یک در، از آن بر بستانسرای برادر خود عبداﷲ گشاد. (تاریخ قم ص 37)
لغت نامه دهخدا
یا بستان آرا. بوستان آرا. باغبان. (آنندراج). و رجوع به مجموعۀ مترادفات ص 57 و بستان آرا و بوستان آرا شود
لغت نامه دهخدا
(بِ)
ازقرای هرات. (از معجم البلدان) (از مرآت البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
قریه ای از قرای هرات. (معجم البلدان) (مرآت البلدان)
لغت نامه دهخدا
(بُ سَ)
بوستان سرا. بستان سرای. خانه و سرایی که در بستان ساخته شده. ممکن است لفظ مذکور قلب سرابستان و به معنی باغچه و صحن خانه باشد. (فرهنگ نظام) :
بلبل بستان سرا صبح نشان میدهد
وزدر ایوان بخاست بانگ خروسان بام.
سعدی (طیبات).
هست تا دامن کشان سروی در این بستان سرا
از گریبان دست ما کوتاه کردن مشکل است.
صائب (از فرهنگ نظام).
رجوع به بستان سرای، سرابستان، بوستان سرا و بوستان سرای شود، نهالی. (برهان) (شرفنامۀ منیری) :
خوشا حال لحاف و بسترآهنگ
که میگیرند هر شب در برت تنگ.
لبیبی.
، بعضی چادرشبی را گفته اند که بر روی نهالی پوشند. (برهان). اصل در آن چادریست که بر روی بستر کشند چه آهنگ بمعنی کشیدن است. (انجمن آرا). و بعضی گویند چادری که برای محافظت از گرد و غبار بر روی بستر کشند چه آهنگ بمعنی کشیدن است. (آنندراج). آنچه بروی لحاف و نهالین پوشند تا گرد نگیرد. (سروری). چادری که بالای بستر کشند و بگسترند و بعضی بمعنی چادرشب گفته اند که برای گرد ننشستن بر بستر و لحاف گسترند. (رشیدی). چادرشبی که بروی بستر کشند. (ناظم الاطباء). چادرشبی که روی بستر کشند که کثافت و گرد و خاک بر آن ننشیند. (فرهنگ نظام) ، پردۀ منقش، پردۀ رنگین از پشم که در وی نقش و نگار باشد. مقرم. (منتهی الارب). مقرمه. (منتهی الارب). محبر. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مَ گَ دَ / دِ)
بوستان آرای. بستان آرای. رجوع به بوستان آرا و بستان آرای شود
لغت نامه دهخدا
قریۀ حسان هرات، قریه ای نزدیک هرات. (حبیب السیر ج 2 ص 397 س 19)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بستان فراز
تصویر بستان فراز
گلستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بستان آرای
تصویر بستان آرای
بستان پیرا باغبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بستان آرا
تصویر بستان آرا
بستان آرای بستان آرای
فرهنگ لغت هوشیار